مادر من

 

مادر

          گر چه من دیگر نمی بینم گل روی ترا          

خاطراتت را در این غم خانه مهمان میکنم

شعر

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

 

وقت خوش خود به سنگ محنت سودن

 

کس غیبت چه داند که چه خواهد بودن

 

می باید و معشوق و به کام آسودن

ای کاش که جای آرمیدن بودی

 

یا این ره دور را رسیدن بودی

 

کاش از پی صدهزارسال از دل خاک

 

چون سبزه امید بردمیدن بودی

   

عمر خیام

عکس (بدون شرح )