اشتری و گرگی وروباهی از روی مصاحبت مسافرت کردند و با ایشان از وجه زاد وتوشه ،گردهای
بیش نبود.چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد ،بر لب آبی نشستند و میان ایشان از برای
گرده مخاصمت رفت. تا آخرالامر برآن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به زادبیشتر ،بدین گرده خوردن
اولی تر .
گرگ گفت : بیش از آن که خدای تعالی این جهان بیافرید ، مرا به هفت روز پیش تر مادرم بزاد!
روباه گفت : راست می گویی ؛ من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم
و مادرت را اعانت می کردم !
اشتر چون مقالات گرگ وروباه بر آن گونه شنید ،گردن دراز کرد و گرده بر گرفت و بخورد و گفت :
هر که مرا بیند ،به حقیقت داند که از شما بسیار کلان ترم و جهان از شما زیادت دیده ام و بار
بیشتر کشیده ام !
سند باد نامه